عکسهای 22 ماهگی /ایمان شیرینی زندگیمون
سلام عشق من قربونت برم عزیز دلممممممم
این روزها یادگرفتی در جواب مامان که می پرسه.
پسر مامان کیه؟نن
جیگر مامان کیه؟نن
عسل مامان کیه؟نن و... سریع می گی نن
یعنی من می گی و مامان ضعف می کنه برای عسلش...
یاد گرفتی بعضی وقتا که کار بی ادبی انجام می دی مثلا چیزی پرت می کنی و مامان بهت اخم می کنه می گی نَ نَ نَ
عاشق بیرون رفتنی و تا بابایی حاضر میشه بره دانشگاه شما هم دنبالش راه میفتی بعضی وقتا با گریه و بعضی وقتها مسالمت آمیز قضیه ختم به خیر میشه و در هردو حالت شما مجبوری بمونی خونه
وقتی مامان آشپزی می کنه سریع میری صندلی رو میاری کنار من و قابلمه و ماهیتابه و هرچی که من دارم باهاش آشپزی می کنم رو از دستم می گیری و کلی ذوق می کنی، فکر کنم می خوای آشپز باشی بشی پسر گلم...
بعضی وقتا مامان رو خیلی اذیت می کنی و مامان هم از خجالتت در میاد و یه کوچولو تنبیهت می کنه خیلی ناراحت می شی ولی زود مامان را می بخشی.
با کارات مامان را زود زود خیلی کم عصبانی می کنی یادت باشه گل پسری.
ولی وقتی به هر دلیلی اشک می ریزی و گریه می کنی مامان هم ناراحت می شه برای گل پسرش. چون تو عزیزترینی برای من پسرم لبخند تو روح منو جلا می دهد و ناراحتیت قلبمو آزار . تو پسر خیلی باهوشی هستی زود همه چی رو همون لحظه تو ذهنت ثبت می کنییی و عین آنرا انجام می دهی.
الانم خونه نیستی بابابایی رفتی تنیس وگرنه نمیزاری بیام پشت نت دوستان عزیزم می گفتند چرا پست جدید نمیزاری والا این پسری نمیزاره شرمندتونم که نمیتونم بیام پیشتون. ولی سعی می کنم بیام دوستون دارمممم.
حالا بریم سراغ عکسها
اینجاداری لگوهاتو می چینی
علاقه خاصی به برنامه های عمو پورنگ داری اینجاهم داری با تبلت ایستاده اون برنامه را تماشا می کنی
اینجا هم مشغول سیب زمینی خوردنی مامانی امروز دوبار واست سیب زمینی سرخ کرد، از بس دوس داری دیب دمنی را.
وقتی سرت به یه جایی می خوره زود میای می گی آه یعنیبوس کنید.
دیروز زنگ خطر خونه ها برای آزمایش به صدا درآمد و همگی زودی رفتیم تو محوطه مجتمع مسکونی. تو هم خوشحال بودی که دردر هستیم، کیف می کردی و می دویدی، بعدش که تموم شد خاله جون گفت بریم خونه ما چای بخوریم ماهم همگی رفتیم خونه خاله .
اینجا هم خونه خاله است قربون اون نشستنت بشم داری چای می خوری.
لازم به ذکر مجدد هست که به مسواک علاقه زیادی داره حتی شب موقع خوابیدن با خودت می خوابونی
تازگیا دوست داری تو زمین دراز بکشی همینطوری
اون شب هم دلت در در می خواستالبته دیر وقت بود گفتم الان میشه کجا رفت بعدش پوشوندمت هوا هم خیلی سرد بود رفتیم پیش بابایی باهم برگشتیم خونه الان دیگه کالسکه رو هم دوست نداری نمیشینی تو اون و فقط می دوی برگشتنی چقدر گریه کردی که نریم خونه حداقل دوساعت گریه کردی گفتم دیگه توبه تو را بدون کالسکه بیرون ببرم .
اینجاهم روی پل مسیر بین خونه تا دانشگاه بابایی