پسر 1 سال و 7 ماه و 28 روزه من
سلام عسل من خوشگل من شیطونمممممم ایمانم نازنینم
نوشتن برای تو را دوست دارم اینکه تو مخاطبم باشی اینکه روزی و روزگاری ساعتی اگر خواستی بخوانی آنچه نوشته ام
اینکه بدانی دوستت دارم اینکه برایت بهترین باشم اینها همه برایم هیجانی شیرین دارد.
اما بنویسم از کارهای جدیدت....
پسر عزیزمممم دیگه برات پوشک نمی زنم تقریبا 2ماهی است که شبا نمی زدم تا صبح جات تمیزه تمیز می شد الانم که روزا پوشک نمی کنم چون دیگه بزرگ شدی و مرد هر وقت که می خوای جیش کنی زودی میری دستشویی قربونت برم که اینقدر عاقلیییییییییی
واما سه چهار روزی میشه که حال نداری کسلی فکر کنم داری دندون در میاری یا اینکه سر ما خوردی فقط گریه می کنی می چسبی بهم به همه چی گیر میدی بهت شربت کلپول میدم که اروم شی ولی فایده ای نداره به خدا دیگه منو هم خسته کردی نمی دونم چیکار کنم حوصلم سر رفته گریه پریروز دیروزو می دونم بهونه باباتو می کردی چون که از صبح تا 12 شب ندیده بودیش وقتی گریه می کردی میرفتی عکسشو نگاه می کردی می گفتی بابااااااااااا اخه خیلی باباتو دوست داری وقتی از خواب بیدار میشی میگی باباااااااااااا وقتی می خوای لباساتو بپو شی بریم بیرون میاری به بابات بدی میگی باباااااااااااا منم که می خوام بپوشونمت گریه می کنی جناب عالی خیلی باباییییییییییی هستی .بعضی موقع ها میبینی نشستیم داریم حرف می زنیم یا یه صدایی از بیرون میاد انگشتتو می زاری جلوی دهانت میگییییی سسسسسسس
اینم عکسهات که اخر هفته رفتیم پارک
می خوای از سرسره بری بالا
بالاخره موفق شدی رفتی بالا از اونجا به ما دالیییییییی می کنی
از اونجا هم رفتیم شاپینگ سنترز
ایمان بادرخت کریسمس
ودرآخر که می خواستیم بر گردیم خونه تو ماشین خوابت برد.
اینجا هم با بابایی رفته بودی مرکز وزرشی دانشگاه
اینم چادر بازی واست خریدیم خیلی دوسش داری میری تو ش ذوق می کنی
اینجام داری چیپس می خوری.